قلبی كه از بـودن آن با خبر است و قلبی كه از حظورش بی خبر.
قلبی كه از آن با خبر است همان قلبی ست كه در سینه می تپد
همان كه گاهی می شكند
گاهی می گیرد و گاهی می ســوزد
گاهی سنگ میشود و سخت و سیاه
و گاهـــــی هـــم از دسـت می رود...
با این دل است كه عاشق می شویم
با این دل است كه دعــا می كنیم
با همین دل است كه نفـرین می كنیم
و گاهی وقت ها هم كینه می ورزیم...
اما قلب دیگری هم هست.قلبی كه از بودنش بی خبـریـــم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینكه بتپد...می وزد و می بارد و میگردد و می تابد
این قلب نه می شكند نه می سوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هـم نمی رود
زلال است و جاری
مثـل رود و نسیـــم
و آنقدر سبك است كه هیچ وقت هیچ جـا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملكوت می رقصد
این همان قلب است كه وقتی تو نفرین می كنی او دعا میكند
وقتی تو بد میگویی و بیــــزاری او عشق می ورزد
وقتی تــــــو می رنجی او می بخشد...
این قلـــــــــــب كار خـــــودش را می كند
نه به احسـاست كاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه میگویی نه به آنچه میخواهی
و آدم ها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی كه از بودنش بی خبرند
:: موضوعات مرتبط:
متن عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1151
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5